محل تبلیغات شما



بازم صبح شد. صبح بدترین تایم یادآوری توست برای من

مقاومت کردم، کلیپ های خنده دار و پیج های بامزه رو مروز کردم خوب هم بود اما با وجود همه چیزهای که گفتم ، اما دلم تنگه واسه دیدن و شنیدن صدات، هرپیام که به گوشی ام میاد نگاه میکنم تو باشی!!

آره باور کردم تو مال من نیستی اما نشد با اولین آهنگ یاد تو افتادم عزیزترینم

اگر قرار نبود غرورم رو حفظ کنم  واست مینوشتم:

عزیزدل نامهربونم، من رو ببخش! برنگرد ولی بامن حرف بزن که خیلی دلم واست تنگ شده! انصاف نیست سهم من از تو فقط مرور خاطرات و عکس هات باشه نفس من دلم تنگ شده هر صبح با پیامای تو روز رو شروع کردن پشیمونم که فکر کردم بی تو میتونم زندگی کنم، تمام مدت مرور میکنم چه کارهای که باید واست انجام میدادم و ندادم! چه صبوری های که در حق من کردی! خیلی دوستت دارم

اگه حالت خوبه که من همین دور ایستادن و تماشا کردنت راضی ام قشنگترین اتفاق زندگیم!

اما بدون هر روزِ بی تو، روز مرگ منه!

پی نوشت: (دو روز بعد):

میخواستم این  یادداشت رو پاک کنم بخاطر زدن حرف ها به کسی که لیاقت نداره! چطور میشه حتی یک لحظه هم بتونم کسی که با دروغ و وعده فریبکارانه بهم نزدیک شد و دیگری رو بر من ترجیح داد و با بی رحمی من رو رها کرد و . بتونم دوست داشته باشم!! 

اما به این دلیل از پاک کردنش پشیمون شدم  که با خودم صادق باشم و بعدها که همه چی ان شالله فراموشم شد! این وبلاگ رو مرور کردم! بدونم با چه درد و تناقضی دست و پنجه نرم کردم! یادم بیاد درد و استیصال و یادم باشه دیگه این حماقت رو تکرار نکنم! 

 


امروز یک روز کاری شلوغ داشتم ولی گمونم باید از این وادی دور شم

امروز توی یکی از ادارات مرتبط با کارمون رفتم و صحبتش پیش اومد!

دانشگاه هم که رفتم نزدیک محل زندگیش بود! از عمد چند خیابون راهم رو طولانی تر کردم که از اونجا رد شم هرچند میدونستم دیگه اونجا نیست بود هم این ساعت نیست! فقط برای من یادآور خاطرات بود، ایستادم کنار درخت،زیر همون درختی که همیشه ماشینم رو پارک میکردم و منتظرش می موندم ایستادم، زل زدم به ساهتمون اینبار نهیادآوری  خاطره ای ، نه دلتنگی!فقط پشیمونی بود از اعتماد و حیرت نامهربونی که روزی میگفت هر قدمت برای من حرمت داره!!!!!! حس حسرت تمام کارهای که میخواستیم باهم  انجام بدیم و ندادیم! باوم نمیشه دلتنگ من نباشی بی معرفت!

سرکار رفتن و آشنا شدن با آدم های جدید هم نتونسته جاتو پر کنه،حالا فقط این نیست متاسفانه دور و برم پر شده از آدم های که میخوان لقمه از دهنت بکشن بیرون! استرس رو اصلا نمیتونم تحمل کنم

یک چیزی؛ امروز تو همون اداره مرتبط خانم مسئول میگفت اه اه چه آدم بداخلاقی! چه نجوش! البته مبالغه میکرد ولی در کل یه آن یاد شوخی ها و مهربونیهای بی حسابش افتادم! چطور تو کالبد اون آدم جدی همچین فرشته ای بود! راستش دلم آروم شد نه دلتنگ! چون چیزی که آزار دهنده است این مدت برای من اینه که اون از اساس آدم بدی بوده! اینکه بدونی طرفت آدم خوبی بوده قلبت رو آروم میکنه

ذلم میخواد خودم رو بردارم،ناز کنم،ببوسم، بعد ببرم از این شهر

اها، یک خبطی میخواستم یک ساعت پیش بکنم! اما مقاومت کردم

اتفاقی رفتم تو نوتفیکشینم و وسوسه شدم سری به پیام های قدیمی که بهش دادم  زدم! آقاااااااااا نتونستم دو خطش رو بخونم! فحش! توهین! تهمت! بد ! بد!

البته که تقصیر بیشعوربازی خودش بود که با جواب ندادن حالم رو بد بدتر میکرد

اما در کل نگم براتون که چقدررررررررررررررررر شرمنده شدم!!! از پیامام

بعد مثل یک احمق رفتم شصت میلیون بار ویس ضبط کردم که یکیش خوب شه و بفرستم! با این عنوان: من رو ببخش! البته برای دل سبک شدن دل خودم دوست داشتم اینکار رو بکنم اما یادم اومد که ممکنه فاز بی تفاوتی برداره و باعث بشه فردا بازم فککرهای دیگه ای سراغم بیاد

بعد گفتم چه کاریه! و پشیمون شدم

حالا یک ساعت گذشته و فکر میکنم چه کار خوبی کردم نفرستادم

فردا قراره برم اداره ای که گفتم اون خانم کار میکنه!که خواهرش تند تند لایک میکنه!! برم ببینم چه خبره!! کلی تمرین میکنم که نخوام زرنگ بازی کنم یک تیکه ای، یک دستی ، چیزی بگم که بلد نیستم و بدجوری ضایع میشم!!

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروش عسل